نتایج جستجو برای عبارت :

لطفِ تکلیف

به لطفِ دعای خیر دوستان و انرژی مثبت هاتون مرخص شدم :)
واقعا نمیدونم چجور از مهربونی و لطف تک تک شما دوستانِ مجازی اما واقعی تر از ادم های دنیای واقعی تشکر کنم
عذرمیخوام که در شرایطی نبودم که بتونم جواب محبت ها و پیام هاتون رو بدم 
ایشالا همیشه سالم و سلامت باشید 
 
به لطفِ حرکت هایِ حماسیِ مستر کلید و برو بچ!
هر بار از یه نقطه معیوب می شیم؛
بابا گادِ سیاست!
این چرت و پرت ها چیه توییت میکنی،
که بعدش اون ترامپ ِ بی نطفه ،
توپتُ توو زمین خودت پاره  کنه ...!
ببینم میتونی با همین منوال کرونا رو بیاری پای ِ میز ِ مذاکره !!
 
غم نوشت: بزارید لااقل کفنِ خونینش خشک بشه بعد ابروی ِ این خاک رو ببرید!!
 
 
من ، چند نفر از اقوام و رفقا به بهشت زهرا برای زیارت اهل قبور و شهدا رفته بودیم. از اموات و کسانی که برای زندگی ما کشته شده بودند یاد کردیم ، در محوطه گشتیم و چرخ زدیم ، خیلی خوش گذشت، به لطفِ شهدایِ عزیزِ امنیتِ کشورمان حس و حال خوبی داشتیم. یک بسته شکلات برای خیرات خریدم. تقریبا آخرای بسته بود. رسیدم به جوانی زیبا با ریش و موی قهوه ای
ادامه مطلب
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم مطهر سید الکریم_ دی ماه ۹۸
هق هقِ کودک که از سینه بر آیدروی سرش دست لطفِ پدر آیدجام علی می دهد باده ی نابشعبد چو شرمنده با چشم تر آیدکوهِ عمل بی علی هیچ نیرزدذره به مِهر علی در نظر آیدکاش همین نیمه شب، بر دل زارم...از حرم مرتضی یک خبر آیدشیعه اگر مضطری، قصد نجف کندر نجفش غصه و غم به سر آیددر حرمش باش تا روضه بخوانیم...از غمِ خیرالنساء، تا سحر آیدباز می آید بوی هیزم و آتشباز بوی چادری شعله ور آیدکاش که
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
با نور عشق، دل غمِ ظلمت نمی کشدبا اهل بیت، خواری و خفت نمی کشدآزادگی است سیره ی مردان روزگارعبدِ نگارِ فاطمه، ذلت نمی کشددر فتنه ها، مریدِ حقیقیِ فاطمهدست از حمایتش ز ولایت نمی کشدهر کس که بار عشقِ امام زمان کشیدصحرای حشر، بار ندامت نمی کشدبا یک سلام، روزیِ ما می رسد رفیقکارِ زبان، به گفتنِ حاجت نمی کشدبی منت است لطفِ امام کریم مااین جا گدا ز شاه خجالت نمی کشدعبدی گناهکار که محتاج بخشش استصورت به جز
دارم تقلب می‌کنم که بتونم به‌روز بنویسم. بعد از دو تا روزنوشت سه‌تایی، این ده روز رو با یه پرشِ ویژه رد می‌‌کنم که جاموندگیِ خرداد رو جبران کنم و دوباره هر روز، متناسب با اتفاقات روز بنویسم.این روزها کمتر به گوشی‌م توجه می‌کنم و محدودتر از همیشه میام سراغ شبکه‌های اجتماعی. تلگرام که به لطفِ محدودیت‌هایی که روی سرورهاش اعمال کردن، اصلاً باز نمیشه که بخوای بیشتر یا کمتر بری سراغش. از اینستاگرام زده شدم؛ و توییتر رو هم اونقدر نامنظم و جست
 
دلم میخواست می‌شد باز می‌گشتمبه آن دورانِ سختِ همچنان زیبامیان آنهمه غوغابرای قد کشیدن هابه یادم هستچه زیبا زندگی رابه ضربْ آهنگِ انگشتشبه روی دَرْبه لطفِ مهربان بابابه آنی صبح میکردمبرای صرفِ صبحانهبه مهرِ نازنین مادرمُهیّا بود هر روزپنیر و لقمه‌ی نانیو گاهی هممربا بود و انجیرشمیوه‌ای از درخت عاشق همسایه ی ما بودو گاهِ رفتنِ بابا برای کار هر روزهزاران بار بی وقفهبرایش ناز میکردمبرای آنهمه موضوعمکرر باز من آواز میکردمبه یادت باشد
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
به اذن عالیِ اَعلی، به احترامِ علی
شروع می کنم این ماه را به نام علی
ببخش با عجله، دست خالی آمده ام
شنیده ام که مهیاست بارِ عامِ علی
چقدر نان شبش را به سائلان بخشید
دلم خوش است به لطفِ عَلَی الدّوام علی
سلاح ماست ابوحمزه، افتتاح، مجیر
دعای مسجد کوفه شرابِ جامِ علی
دعای ما که دعا نیست... باز مقبول است
به احترام دعا کردن و صیام علی
دلم هوای نجف کرده اولِ ماهی
هوای باده ی انگورِ با دوامِ علی
ز حنجرش نفس گرم
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب دوم رمضان ۹۸
به اذن عالیِ اَعلی، به احترامِ علی
شروع می کنم این ماه را به نام علی
ببخش با عجله، دست خالی آمده ام
شنیده ام که مهیاست بارِ عامِ علی
چقدر نان شبش را به سائلان بخشید
دلم خوش است به لطفِ عَلَی الدّوام علی
سلاح ماست ابوحمزه، افتتاح، مجیر
دعای مسجد کوفه شرابِ جامِ علی
دعای ما که دعا نیست... باز مقبول است
به احترام دعا کردن و صیام علی
دلم هوای نجف کرده اولِ ماهی
هوای باده ی انگورِ با دوامِ علی
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم. من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ بی
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های
طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم.
من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس
خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک
نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام
غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ
بی
بالاخره سفر به غرب کشور، به سرزمین کردستان رو هم تجربه کردیم. بعد از ماجراهای پردردسر رزروِ جا؛ (که هتل گیرمون نیومد، اقامتگاه‌های بومگردی هم پر بودن و اتاق‌های مریوان هم دیگه امکان رزرو اینترنتی نداشتن، یه جای خسته‌ای رو توی شهر سنندج رزرو کردیم) چهارشنبه پونزدهم خرداد رفتیم کردستان...
- تجربه اول بود؛ فکر می‌کردم جاده‌ی اذیت‌تری داشته باشه ولی به لطفِ قرارگیری در مسیرِ کربلا، حداقل از نظر جاده‌ای اوضاع مساعد بود.- هوا در گرم‌ترین حال
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
سلام
شنبه شب بود، رفته بودیم برای نماز مغرب و بعدش تو حیاط حرم، کنار یکی از دوستان همراهمون نشسته بودیم به گب زدن.... همسر زنگ زد که باشو بیا بریم برای شام! بعد آروم گفت غذای حضرتی بهمون دادن!!!
سه رو آخر سفرمون رو مهمان یه اردو بودیم. دوستان داخل اردو گفته بودن یه وعده غذای حضرتی خواهیم داشت، اما مسیول گفته بود اسم شما جزو لیست غذا نیست :( و ما هم دل کنده بودیم!
حالا زنگ زده بود و دو تا برگه ی غذای حضرتی برامون آورده بود.... فکر کردیم باید بریم صحن آز
 
دلم میخواست می‌شد باز می‌گشتمبه آن دورانِ سختِ همچنان زیبامیان آنهمه غوغابرای قد کشیدن هابه یادم هستچه زیبا زندگی رابه ضربْ آهنگِ انگشتشبه روی دَرْبه لطفِ مهربان بابابه آنی صبح میکردمبرای صرفِ صبحانهبه مهرِ نازنین مادرمُهیّا بود هر روزپنیر و لقمه‌ی نانیو گاهی هممربا بود و انجیرشمیوه‌ای از درخت عاشق همسایه ی ما بودو گاهِ رفتنِ بابا برای کار هر روزهزاران بار بی وقفهبرایش ناز میکردمبرای آنهمه موضوعمکرر باز من آواز میکردمبه یادت باشد
لطف ِتکلیف

از آنجایی که هدف از آفرینش انسان عبادت و بندگی خداوند است
، برای رسیدن به این هدف ، خداوند برنامه ای عبادی برای بندگان خویش مقرّر داشته تا
در سایه ی عمل به آن ، انسان ها در مسیر عبودیت قرار گرفته و به رشد و کمال دست
یابند
یکی از مهمترین برنامه های عبادی "نماز" است ؛ که پس از رسیدن انسان به سن بلوغ ، بر
او واجب می شود ؛ تکلیف به برپاداشتن نماز ، در حقیقت لطفی
است که از جانب خداوند برای انسان در نظر گرفته شده است ، چون اگر این تکلیف برای
چندی پیش، وحید جلیلی، نامه‌ای در انتقاد از حسین محمدی، که رابطِ نهادهای فرهنگی با آیت‌الله خامنه‌ای‌، و یکی از معاونان بیتِ اوست، نوشت، تا مسائلی را به‌زعمِ خود موشکافی کند. می‌دانید که چنین کاری در این مملکت جرم بزرگی‌ست، چراکه اگرچه مطمئنا تمامی رئیس جمهورهای همه کشورهای همه دنیا، -به جز بشارجانِ اسد!- یک مشت حرامزاده آلوده به حیله و کثافت‌اند، رأس اداره این مملکت یک شبه‌معصوم است که نوچه‌هایش معتقدند چشم بصیرت دارد و بنابراین هی
اگر با من بسازی تو، دلم مُشکِ خُتن گردد
وگر با من بخوانی تو، چو بلبل در چمن گردد
 
دوصد جامِ جگر سوزم، مرا دادی ز خون دل
که ترسم هر بَرین قُدسی* ز غم توبه شکن گردد
 
هوایِ زلفِ مُشکینت دلم را خاکِ ره کرده
نهالش را بده زان می که شاخِ یاسمن گردد
 
چو، آهو بره ای حیران که صیادی پی اش باشد 
کجا یابد مجالی را که آهوی خُتن گردد
 
در این وَهم و پریشانی که بنیادم رود برباد
نمیدانم چها گویم که گویای سخن گردد 
 
دو چشمم چون ستاره ها که بر کویت روان سازم
یکی گ
دیشب دوباره دنیایم را دیدم: طبق عادتش زیباتر شده بود. رایحه‌ای نرم شد، و چون خورشید به باغِ زمختی از واژگانِ نپرداخته‌ام تراوید. صداش چقدر دلنشین، سخن چه نامتناهی، هوا چقدر مناسب. و دل چقدر پر بود، چقدر تهی بود: از عشق، از فکر. آن‌وقت شهر-با این‌همه فریاد، با این‌همه جیغ- چو کودک آرامی می‌نمود که در آغوش پدر خفته باشد: بی هیچ جلب توجهی. بر روی چمن نشستیم که به آسمان نزدیک‌تر باشیم. سخن، خود، نسیم بود؛ سخن، خود، پرواز بود: نسیمی که نمی‌خواست
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام! وقت بخیر! بی‌مقدمه بریم سر اصل مطلب؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون
هر کسی فکر میکند باید برود مسافرت بگذارید برود،بگذارید آزادانه جشن های خیابانی ابلهانه راه بیاندازند،بگذارید بروند دید و بازدید و بگذارید آنها کِ موقعیت را درک نمی کنند آنها را بِ خانه بپذیرند،اجازه دهید بروند خریدِ بی موقع و بی دلیل،آنها را دربِ حرم های مطهر جلوی چشمِ ائمه رها کنید اجازه دهید فریاد بزنند و ویروس را با سرعت بیشتری پخش کنند،اجازه دهید بمیرند و بکشند،یکبار هم کِ ابلهان بِ دست های خود زیستنِ بی ارزشِ خود را داوطلبانه بِ درک
به لطفِ کمبود تخت و اضافه کردن تختِ جدید،فاصله بین تخت ها از حد استاندارد خیلی کمتر بود و خواه نا خواه با مریض و همراهِ مریض بیشتر در تماس بودیم.تخت کناریم یک حاج خانوم مهربونی بود که پسرش بعنوان همراه بیمار تا صبح کنارش بود.
طبق آنالیزهای اولیه بنده، جوون مقبولی بود.این مقبول بودن وقتی به اوج رسید که ایشون بیش از نرمال حواسش به مریم(دخترخاله بنده که همراهم بود)بود.
خلاصه براتون نگم که جوون مردم جان بر کف حواسش به من و مریم بود.
البته که من وسی
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام! وقت بخیر! سال‌روز شهادت حضرت امام محمد باقر علیه‌الصلاة و السلام را تسلیت عرض می‌کنم. برای روزهای عزیز آینده، مخصوصا روز بزرگ عرفه از همه‌ی دوستان بزرگوار التماس دعا دارم. حرفی دیگری نیست، پس برویم سراغ اصل مطلب امروز؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه
شعر امام زمان
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه شعر امام زمان و حضرت زهرا و حضرت عباس برقعی و فاضل نظری و آقاسی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شو
صبح مریضُ خسته از سر کار رسید ،زود خوابش برد بی صبحانه...خونه تمیزبود،من فقط یکم ظرف شستم،جمعُ جور کردمُ تی زدم...دلم صبحانه نمیخواست،شیرقهوه خوردمو نشستم سر کارام...بین خوابهاش ازش پذیرایی میکردم :-)  دو ساعتی که خوابید شیرعسل رو دادم دستش..با فاصله، آب جوش عسل لیمو..دمنوش..قرص جوشان که جوشِ صورتیش توی لیوان ،خودمم به خروش واداشت...و بهترین قسمت سوپ بود،،اصن سرماخوردگیه و سوپش :-) منم که عاشقق سوپ...آب مرغ،،هویجُ سیب زمینیِ ریزرنده شده،،پوره گو

‌از وقتی که پست دادن‌هامون توی برجک تموم شد و تقسیم شدیم و به لطفِ رشته‌ی دانشگاهیمون، بهداریِ پادگان رو زدن پشتِ قباله‌مون یه ماهی می‌گذره. بهداری جای خوبیه. ینی در بیابان لنگه کفش هم نعمت است به هر حال. می‌دونین که چی میگم؟ یکی از بهترین فایده‌های اینجا اینه که همه بهت وابسته‌ن! از سرداری که دماغش فین‌فین میکنه و باید چارتا آمپول و سرم بخوره تا برگرده به حالتِ قبل و به بقیه زور بگه تا سربازی که غیبت کرده و به زور رفته از یه ننه مرده‌
حجت می‌گفت ما بدعادت شده‌ییم؛ اگر جایی نرویم که کوه نباشد و خسته‌مان نکند، انگار که هیچ‌جایی نرفته‌ایم و هیچ کِیفی نمی‌بریم.
سیزده‌به‌در بود. ساعتِ یازده درست روبه‌روی رودخانه‌ای ایستاده بودیم که سدِ مسیرمان بود و نمی‌شد از آن گذشت. یکی از پل‌ها رفته بود زیرِ آب و پلِ دیگری، شکسته بود. تازه فهمیدم شکستنِ پل چقدر وحشتناک است. رودخانه طغیان کرده بود و ستون‌هایی که پل را روی هوا نگه داشته بودند نتوانستند زیرِ فشارِ آب تاب بیاورند؛ الب
در خانواده ی ما درس خواندن جزء لاینفکِ زندگی بود. تا زمانی که در دروس نمره ی خوب را به دست می آوردی، مشکلی نبود. 
هر چقدر به دبیرستان نزدیک تر میشدم، و چشم هایم بیشتر باز میشد و دنیایم را با دیدِ جدید میدیدم، بیشتر عوض میشدم. دیگر نه درس، بلکه حواشیِ مدرسه و دوستان و آن جوّ برایم در اولویت بود. برای کسی که پایین ترین نمره اش 18 بوده، معلوم است که گرفتن 12، خیلی کم است. (به لطفِ مامان و حضورِ همیشه اش در مدرسه، کادرِ دفتر از نمره ام خبردار شدند. و معا
ننگ است سایه را ز من و همرهی من

 

گه زان به پیش می‌رود و گاه از قفا


در لرزه هم‌چو بحرم و در ناله هم‌چو رود

 

درعجز چون نسیمم و در ضعف چون صبا


بی‌خواب چون ستاره و بیمار چون هلال

 

دمسرد چون صباح و سیه بخت چون مسا


سرگشته هم‌چو آبم و آواره همچو باد

 

لت‌خواره هم‌چوخاکم و گردنده چون هوا


انجم ز آتش دل من می‌برد فروغ

 

گردون ز آب دیده به رویم کند شنا


اکنون به دردمندی من نیست هیچ کس

 

اکنون به نامرادی من نیست هیچ جا


می‌سازدم زمانه ناساز
اشعار زیر از قصاید سید قطب الدین حسین میرحاج گنابادی متخلص به آنسی می باشد. وی از شاعران و مشاهیر شهرستان گناباد است. آنسی این بیت ها  را در مدح رسول اکرم (ص) سروده است که در مجموعه جنگ اشعار آمده است.


تا کی ز دورِ چرخ در این دیر دیرپا

     

باشد به سانِ دایره نی سر مرا نه پا


سوراخ گشته است ز گرداب سینه‌ام

 

در موج بحرِ حادثه بیگانه ز آشنا


کس را هوای صحبت من نیست در جهان

 

چون رعد در فغانم و چون ابر در بکا


ننگ است سایه را ز من و همرهی من

 

گ
 
 
اپیزود. سوم
ﺳﺎ ﺑﺰﺭ ﻪ ﻮﻝ ﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺎﺭﺦ ﺭﻭ ﺩﻭﺷﺶ ﺳﻨ ﻣﺮﺩ، ،ﺎﻫﺎ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺮﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﺼﺎﺶ ﺸﺪﻩ ﻣ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺳﺨﺘ ﻧﻔﺲ ﻣ ﺸﺪ . ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺷﺖ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﺪﻧﺶ میچکید قدم‌های کوتاه و بلندش با ریتم تندتری میگرفت، گویی از مهلکه‌ی دوزخ متواری میشد ، پشت سرش خانه‌ای در آتش میسوخت و صدای شکسته شدنِ ستون‌های چوبی گاه سکوت را جر میداد و با هر صدا بر سرعت قدم های ضربدری‌اش افزود
وارونگی هویت_  نشر  آبرنگ . بقلم شهروز براری صیقلانی.  داستانی حقیقی. 
 
 
اپیزود. سوم
ﺳﺎ ﺑﺰﺭ ﻪ ﻮﻝ ﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺎﺭﺦ ﺭﻭ ﺩﻭﺷﺶ ﺳﻨ ﻣﺮﺩ، ،ﺎﻫﺎ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺮﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﺼﺎﺶ ﺸﺪﻩ ﻣ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺳﺨﺘ ﻧﻔﺲ ﻣ ﺸﺪ . ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺷﺖ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﺪﻧﺶ میچکید قدم‌های کوتاه و بلندش با ریتم تندتری میگرفت، گویی از مهلکه‌ی دوزخ متواری میشد ، پشت سرش خانه‌ای در آتش میسوخت و صدای شکسته شدنِ ستون‌
وارونگی هویت_  نشر  آبرنگ . بقلم شهروز براری صیقلانی.  داستانی حقیقی. 
 
 
اپیزود. سوم
ﺳﺎ ﺑﺰﺭ ﻪ ﻮﻝ ﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺎﺭﺦ ﺭﻭ ﺩﻭﺷﺶ ﺳﻨ ﻣﺮﺩ، ،ﺎﻫﺎ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺮﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﺼﺎﺶ ﺸﺪﻩ ﻣ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺳﺨﺘ ﻧﻔﺲ ﻣ ﺸﺪ . ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺷﺖ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﺪﻧﺶ میچکید قدم‌های کوتاه و بلندش با ریتم تندتری میگرفت، گویی از مهلکه‌ی دوزخ متواری میشد ، پشت سرش خانه‌ای در آتش میسوخت و صدای شکسته شدنِ ستون‌
   رمان  زیبای  پارادوکس جنسی 
     بقلم شین براری .              تقدیم به شما آیدا آغداشلو.   گوتنبرگ.  Jun 2020
 
 
 
 
 
 
 
اپیزود سیاوش یا سوگند 
 
ﺳﺎ ﺑﺰﺭ ﻪ ﻮﻝ ﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺎﺭﺦ ﺭﻭ ﺩﻭﺷﺶ ﺳﻨ ﻣﺮﺩ، ،ﺎﻫﺎ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﺮﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﺼﺎﺶ ﺸﺪﻩ ﻣ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺳﺨﺘ ﻧﻔﺲ ﻣ ﺸﺪ . ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺷﺖ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﺪﻧﺶ میچکید قدم‌های کوتاه و بلندش با ریتم تندتری میگرفت، گویی از مهلکه‌ی دوزخ متواری میشد
MIKH+CUB

شهروزبراری صیقلانی نویسنده 



من خیس نویس برایتان مینویسم....
دو سال قبل، در یک نیمه شبِ تابستانی، سه روز مانده به سی سالگیم، وقتی هیچ راه دیگری برای خلاص شدن از صدای شُرشُر آبی که از اول شب شروع و کم کم تبدیل به صدای موج های عظیم شده بود، نیافتم، نوکِ میخِ فولادی ده سانتی را که برای نصب عکس های سونوگرافی “آراز”، بالای کابینت، پنهان کرده بودم، درست وسط پیشانیم گذاشتم و تنها با یک ضربه ی چکش، هفت سانتی‌متر از آن را درون سرم فرو کردم. آبِ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها